، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

نازترين مامان و بابا

بدون عنوان

سلام عزیزای من مدتهاست که نبودم. ولی الان که اومدم با دستهای پر اومدم. همیشه دلم میخواست مثل مامانهای دیگه از نی نی هام بنویسم. بزودی خدا دوتا هدیه خوشکل میده بهم. تا سه ما دیگه دو تا نی نی ناز برامون میفرسته. الان ماه هفتم بارداری منه. خیلی تپل شدم، و همه جای بدنم درد میکنه ولی به داشتن دو تا عزیز کوچولو میارزه. دو قلوها  من و بابا بی صبرانه منتظرتون هستیم. راستی امیر رضا کوچولو (پسرخاله) هم الان 4 ماهشه. خیلی شیرین و بامزه هست. بعدا عکسشو براتون میذارم. سعی میکنم زودتر بیام براتون بنویسم. بوووووس ...
19 ارديبهشت 1394

عيد قربون كه نبودي ..........

سلام ناز مادر هنوز تورو ندارم ولي اين همه محبت بهت دارم. خيلي برام عجيبه . اگه بياي چي بينمون اتفاق ميفته . نميدونم كي اين نوشته هارو ميخوني و يا چه حسي داري وقتي قادر به خوندن اين خاطراتي. و نسبت به بابا و مامان چه فكري داري نميدونم.......... ولي اينو خوب ميدونم كه من هر لحظه عاشقانه دوست دارم و تمام لحظه ها در اين روزها منتظرم كه خدا تورو به من بده. راستي يادم رفت در مورد عيد قربان ميخواستم برات بنويسم كه ما امسال پيش بابزرگ حاجي و مامان بزرگ حاجي بوديم. يادش بخير پارسال اونها سفر حج بودن و ما چشم انتظار و دلتنگشون بوديم. امسال با عموها و عمه ها و دختر عموها و پسر عمه هات و دختر عمه هات و بابزرگ و مامان بزرگ خ...
30 مهر 1392

عيد ماماني داره ميرسه

                تمام لذت عمرم در اين است        كه مولايم اميرالمومنين است سلام دلبندم اول عيد غدير خم بهت تبريك ميگم عزيزم. مامان گلت سيده و به همين خاطر اين عيدو جشن ميگيره. خونه بابزرگ هم براي خودش غوغايي هست. و كلي برو بيا دارن. راستي يه خبر خوش ديگه هم برات دارم. عيد غدير 3 سال تمام كه من و بابا جون ازدواج كرديم (به تاريخ قمري) . روز خيلي خوبي بود. و ديشب دو تايي يادي از اون روز كرديم و كلي خوشحال شديم و عاشق تر . بهر حال كه من دارم براي اين عيد كلي تدارك ميبينم و خودمو آماده ميكنم.عزيزم بازم مين...
30 مهر 1392

خاله معصومه اومد

سلام گل ناز من ديروز خال معصومه تنها اومد خونه ما. اولش با هم رفتيم دكتر و بعد خريد و با بعدش  خونه. بابا برامون چايي دم كرد و با كيكي كه خاله جون خريد خورديم شب خيلي خوبي بود و بهمون خوش گذشت جاي عزيز و بابزرگ هم خيلي خالي بود. جاي شما گل من هم خالي بود. دعا ميكنم زودتر خدا تورو بهمون بده تا تو مهموني هامون حضور داشته باشي و شادمون كني. راستي دست خاله درد نكنه كه مارو شرمنده كرد و مقداري پول نقد برامون كادو آورد. مرسي خاله جونم                                &...
29 مهر 1392

مهمون مهمون

سلام عزيزم ديروز سر كارم تلفن زنگيد حسن آقا (شوهر عمه معصومه) بود گفتن شب شام ميايم خونتون. ما هم نيم ساعت بعد مرخصي گرفتيم و رفتيم خونه براي آشپزي تميزكاري قبلش هم رفتم بازار خريد . بابا مريض بود به همين خاطر سعي كردم همه كارارو خودم انجام بدم كه اون بيشتر استراحت كنه . بعدش هم رفتم خونه و به كارام رسيدم و براي شام هم يه سفره رنگين انداختم. دوست دارم سفره هاي مهموني من هميشه رنگين و پر باشه. و تمام سعي خودمو ميكنم . بابزرگ هم شام اومد و شب خوبي بود و منم بعد از اينكه مهمونا رفتن خسته و كوفته رفتم خوابيدم .   ...
27 مهر 1392

مهموني و مريضي بابا

سلام نازم بعد از يك ماه امروز بازم از سر كار برات مينويسم. من و بابايي حدود 7 ماه كه ازدواج كرديم و بعد از حدود 6 سال دوران عاشقي و نامزدي و عقد اومديم تو خونه خودمون. اول اين هفته مهمون داشتيم خاله ها بخز خاله معصومه و ياسين و فائزه و شوهرخاله فرزاد اومدن خونه ما. بعد از عروسي اين اولين باري بود كه فاميلاي مامان اومدن خونه ما. خاله سرور و خاله هاجر دكتر پوست نوبت داشتن و تا بيان خونه ما شد ساعت 9 شب. شب خوبي بود و خوش گذشت و ياسين هم كه 2 سالش تازه تموم شده بود حسابي شيطوني كرد و مارو خندوند. خاله هاجر هم برامون انار و ترشي آورد. خيلي خوشمزه بودن . اون شب خيلي زود گذشت. بابايي متأسفانه از اون شام خوشمزه كه ماماني درست كرد چيزي نخورد. چو...
27 مهر 1392

سلام نازنينم

امروز سر كار به اين فكر افتادم برات كه هنوز تو اين دنيا نيستي يه وبلاگ خاطرات درست كنم تا در آينده بخونيش و لذت ببري ...
23 مهر 1392

كشاورزي

روز جمعه باغچه كوچولو حياطمون تر و تميز كردم و كندمش و يه خورده شاهين ، تربچه و پيازچه و سير كاشتم من عاشق كشاورزي و گل و گياهم. به نظرم زندگي آدم با طراوت ميشه با كشاورزي . دوست دارم شما دلبندم به گل و گياه علاقه داشته باشي و باهاشون مهربون باشي. طبيعت دوست داشته باشي و اذيتشون نكني ...
23 مهر 1392

خبر تأسف برانگيز

متأسفانه شنبه غروب روز بيست مهر 1392 پدرجون شايان عزيزم (پسر دايي آيندت) در اثر حادثه برق گرفتگي به رحمت خدا رفتن. نميدونم شايان جون عزيز كه عاشق پدرجونش بود چقدر ناراحته؟ ولي براش دعا ميكنم كه صبور باشه. زندايي آرزو هم خيلي داغون شده. اصلاً باورش نميشه. خيلي ناگهاني بود. خدارحمتشون كنه. ...
22 مهر 1392
1