، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

نازترين مامان و بابا

مهموني و مريضي بابا

1392/7/27 16:08
نویسنده : مامان گل
176 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازم

بعد از يك ماه امروز بازم از سر كار برات مينويسم. من و بابايي حدود 7 ماه كه ازدواج كرديم و بعد از حدود 6 سال دوران عاشقي و نامزدي و عقد اومديم تو خونه خودمون. اول اين هفته مهمون داشتيم خاله ها بخز خاله معصومه و ياسين و فائزه و شوهرخاله فرزاد اومدن خونه ما. بعد از عروسي اين اولين باري بود كه فاميلاي مامان اومدن خونه ما. خاله سرور و خاله هاجر دكتر پوست نوبت داشتن و تا بيان خونه ما شد ساعت 9 شب. شب خوبي بود و خوش گذشت و ياسين هم كه 2 سالش تازه تموم شده بود حسابي شيطوني كرد و مارو خندوند.قهقهه خاله هاجر هم برامون انار و ترشي آورد. خيلي خوشمزه بودن چشمک. اون شب خيلي زود گذشت. بابايي متأسفانه از اون شام خوشمزه كه ماماني درست كرد چيزي نخورد. چون اين روزا معده دردش زياد شده بود و فردا صبح بايد ميرفت آندوسكوپي سبز.

فردا صبح هم من و بابا با هم رفتيم آندوسكوپي و من از ته دل دعا كردم كه بابا چيزيش نباشه و حالش زود خوب بشه و خيلي نگران بودم استرس. ولي متأسفانه دكتر به من بعد از آندوسكوپي گفت بابا هم زخم و هم ورم و هم فتح معده داره تعجب وقت تمامافسوس. من خيلي ناراحت شدم و به بابا گفتم همش بخاطر درست غذا نخوردنته و كلي از دستش عصباني شدم عصبانی. بعد از آندوسكوپي من رفتم سر كار و بابارو فرستادم خونه تا استراحت كنه. بعد از ظهر بابا رفت مطب دكتر و دوباره ويزيت شد و كلي قرص و دارو گرفت تا يك سيكل يك ماهه با اين داروها بگذرونه.

از ته دل دعا ميكنم كه حال عزيزم و عشقم خوب بشه ماچ.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)